سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

هدیه آسمونی

گاسا!

امشب پسر مامان بغلم بود که من شام درست می کردم پرسید چیه؟ البته با همون لهجه شیرین خودش: CHIA؟ منم گفتم غذا و شیرین زبون عسل مامان تکرار کرد: گاسا!
20 شهريور 1392

مادرانه عاشقانه

گل یه دونه مامان نفس همیشگی من امشب یکی از لباساتو داشتم تا می کردم که حس کردم بوی تنتو می ده. بوش کردم. یه نفس عمیق بعد بغلش کردم و تمام احساسی که داشتم فقط عشق خالص خالص بود. بینهایت عاشقتم بینهایت دوستت دارم هر روزی که از با هم بودنمون می گذره احساس می کنم یه مرحله جدید از عشق رو تجربه می کنم یه عشق پاک آسمونی به نظرم این عشق آسمونیه یه عشق که فقط توش بخشندگیه بدون هیچ توقعی الا خوب بودن و شاد بودن خودت نمی تونم احساسی که بهت دارمو بگم نمی تونم همونی که تو دلم تجربه می کنم با کلمات بیان کنم بزرگترین آرزوم اینه که همیشه همین احساس قشنگ بینمون بمونه آرزو دارم همیشه بتونم درکت کنم آرزو دارم همیشه محرم اسرارت باشم ...
20 شهريور 1392

کو؟

جذابترین بازی برای پسرم این روزا قایموشک بازیه که هر جایی خودشو قایم می کنه. توی کمد، زیر میز، پشت لباسهای چوبلباسی، زیر تخت و حتی پشت انگشتای کوچولوش! وقتی قایم می شه اگه کسی بهش توجه نکنه دونه دونه اسم کسانی رو که حضور دارن صدا می کنه و داد می زنه مثلا: "کو؟ بابا... کو؟" یا "کو؟... مامان...بابا...کو؟" یک شب هم به بابا گیر داد که باید بره زیر تخت و قایم شه تا سبحان پیداش کنه. بابا هم فقط سرشو برد زیر تخت و سبحان بابا رو پیدا کرد!  
3 شهريور 1392

جشن شکوفه ها!

برای جشن شکوفه های دانش آموز شرکت نفت، من و آقا سبحانم با مامان جون و باباجون رفتیم تالار وزارت کشور. از همون اول که اصلا گلم ننشست و همه سالنو زیر و رو کرد. به هر کنجی سر می زد و منم دنبال این کنجکاو کوچولو. اونجا روی صورت بچه ها نقاشی می کشیدن که چون آقا پسرم صبر نداشت چند بار نبتمونو از دست دادیم و وقتی آقا رضایت داد دیگه خانمایی که مسوول این کار بودن وقتشون تموم شده بود. اما من با باباجون تماس گرفتم و خلاصه پسرم با کلی ماجرا و پخش کردن فیلم حین نقاشی و... اجازه داد که رو صورتش نقاشی کنن. مرحله بعد داستان مربوط می شد به عکس گرفتن که تراژدی خاص خودشو داشت. هی بدو بدو از این طرف به اون طرف. بالاخره نشوندمش تو کیوسک تلفن و گوشیو دادم دست...
3 شهريور 1392

آلو

با بابا رفته بودیم لواسون و اونجا رفتیم باغ یکی از دوستای بابا. کلی کیف کرد پسرم و خودش میوه می چید و می خورد. زیاد آلبالو دوست نداشت اما به بابا امون نمی داد برای گردو. هنوز یکی رو نخورده داد می زد:"ایدو" گوشه دیگه باغ درخت آلو بود و وقتی گلم شنید که بابا منو صدا می کنه که بیا اینجا آلو هست پشت سر هم تکرار می کرد: "آلو" و این آلو چنان غلظتی روی "ل"ش بود انگار کلمه عربیه!
3 شهريور 1392

اولین جمله های پسرم!

اولین جمله ای که نفس مامان گفت:"آب بده..." بود که دنباله هم داشت اما چون به زبان تخصصی گفته می شد نمی فهمیدم. اما دومین جمله ای که اصلا انتظارشو نداشتم: "چای ریست" بود. لیوان چایتو برگردوندی رو میز و گفتی: "چای ریست"  
3 شهريور 1392

جمن

با هم رفته بودیم پارک فراز پایین خونه. احسان تعریف کرده بود که توی آلمان بچه ها توی پارک بدون کفش بازی می کنن و وقتی منم فکر کردم دیدم که کار خیلی خوبیه. شارژ یونی و آرامشی که تماس مستقیم بدن با زمین در آدم ایجاد می کنه. منم کفشای پسرمو درآوردم و روی چمنا با هم توپ بازی می کردیم. من و بابا توپ می انداختیم و سبحان می رفت میاورد و برای ما پرتاب می کرد. خلاصه کلی با هم بازی کردیم و 11.30 شب به زور راضی شد برگردیم خونه. وقتی داشتیم برمیگشتیم مدام می پرسید چیه و منم می گفتم:"چمن" تقریبا به انتهای پارک که رسیدیم خودش گفت:"چمن"!
29 مرداد 1392

اولین نمایش!

امروز یهویی تصمیم گرفتم پسرمو ببرم نمایش موزیکال "ماهی کوچولو" فرهنگسرای ابن سینا شهرک غرب. اولش شک داشتم. نمی دونستم واقعا خوشش میاد یا نه. اما وقتی جمع بچه ها رو دید، هیجانو می شد تو نگاهش دید. وقتی هم که چراغا خاموش شد صورتمو به صورتش نزدیک کردم و آروم تو گوشش صحبت کردم که نترسه. و خدا رو شکر هم نترسید. و با دقت تا آخر نمایشو دید و فکر می کنم هم خوشش اومد. بین نمایش خانمی که نقش ماهی کوچولو رو بازی می کرد از بچه ها سوال می پرسید و گل پسر منم با بقیه جواب می داد. یه جا که قرار بود بچه ها جواب نه بدن، سبحان مامانم پشت سر هم می گفت نه و تازه وقتی همه صداشون قطع شد، گل مامان همچنان داشت صحبت می کرد.   ...
29 مرداد 1392

ماه!

خیلی وقته سبحان ماهو می شناسه و می گه. الان یادم افتاد. خواستمت بنویسم که خاطره اش بمونه. کلا به هر چیز نورانی تو آسمون می گه ماه! حتی خورشید. و جالب اینجاست تا زمانی که در دیدشه تکرار می کنه: "ماه...ماه...ماه"!
23 مرداد 1392