اولین افطاری امسال!
اولین جمعه ماه رمضون آقای پرویز خاصه دوست بابا داریوش ما رو برای افطار دعوت کرده بود. موقع رفتن تو ماشین جلو پیش بابا نشسته بودی و مدام با صدای موزیک ضبط عقب و جلو می رفتی. کم کم ساکت شدی و عمیق به موسیقی گوش می دادی و درست موقع اذان که بابا رادیو روشن کرد دیدیم گردنت کج شده و خوابت برده.
نیم ساعتی بعد از رسیدنمون شما بیدار شدی و طبق معمول اولش هیشکی رو تحویل نگرفتی. اما چند دقیقه ای که گذشت کم کم با همه دوست شدی و دیگه آخریا کارت به جایی رسید که دست تک تک مهمونا رو می گرفتی و می بردی توی اتاق درین تا باهات بازی کنن. خیلی بامزه بود وقتی دونه دونه به اتاق احضار می شدن و هر کدوم مجبور بودن حداقل چند دقیقه ای باهات بازی کنن و بعد با خنده از اتاق بیرون می اومدن.
اما کسی که ثابت توی اتاق باهات بازی کرد روژینا خانم 9 ساله بود که عاشق شما شده بود و اصلا از بازی باهات خسته نمی شد. منم خیالم راحت راحت بود و از اینکه می دیدم اینقدر شادی منم احساس شادی می کردم.
ولی قسمت خیلی خوب ماجرا شب تا صبح بود که شما تا 6.30 صبح اصلا بیدار نشدی و تخت خوابیدی! الهی من فدای تو و مهربونیات بشم.