تلخ و شیرین
همه روزهای بزرگ شدن پسرم شیرین نیست! مثل این یکی دو روز که اتفاقای تلخ میفته! افتادن از پله و لیز خوردن توی حموم! دلم کباب شد وقتی دیدم پیشونی گلم کبود شده و درد می کنه. بمیرم الهی کلی گریه کرد و من فقط بغلش کرده بودم و نوازشش می کردم. حتی وقتی بهش شیر دادم هم داشت هق هق می کرد. اما اون گریه شوزناک خیلی زود تموم شد و نفش مامان معصومانه خوابید! امروز هم که برده بودمش حموم و از شوق آب بازی توی حموم دوید و باز لیز خورد و زد زیر گریه! البته آب بازیاشو کرده بود و داشتیم میومدیم بیرون! اما طفلی آخرش براش خوب تموم نشد.