سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

هدیه آسمونی

تاخیر

1390/8/23 12:33
نویسنده : مامان مریم
276 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی، یه روزایی پیش خودم فکر می کردم وقتی بدنیا بیای هر روز می نویسم چیکار می کنی و چه اتفاقایی می افته اما باور کن این روزا خیلی سر مامان شلوغه. راستش هنوز خونه مامانی هستیم و الان دو روزه که مامانی هم مریض شده و من مجبورم هم به تو برسم هم به مامانی!

جیگر مامان! یکی دو روزه شما هم خیلی اذیت می کنی! البته اذیت می شی که اذیت می کنی!

به قول مامانی بچه چله ای هستی دیگه! اما هر بار بیتابی می کنی دلم کباب می شه. اصلا نمی تونم ببینم داری اذیت می شی اما کاری هم ازم ساخته نیست. پیش چند تا دکتر خیلی خوب هم بردمت و دارم طبق دستوراشون عمل می کنم. تمام محصولات گاوی و گوساله رو از رژیم غذاییم حذف کردم علاوه بر اون کلی پرهیز دیگه هم دارم اما شما هنوزم دل درد داری و گاهی شیر برمی گردونی! دیشب دیگه اشکم دراومده بود. کمرم و دلم شدیدا درد می کرد. مامانی هم مریض بود و نمی تونست بغلت کنه. بابا هم نبود که کمک کنه. شما هم نمی خوابیدی! اما بابا حدود 12.30 خودشو رسوند و دیشب برای اولین بار پیشت خوابید تا من کمی استراحت کنم. شما هم تا 4.30 راحت خوابیدی.

الهی مامان فدات شه امروزم از صبح حدود 7 که بابا رفت بیدار بودی تا 11 که بالاخره تونستم رو شکم بخوابونمت و یک کمی آروم شدی و خوابیدی.

اما امان از دلتنگی، وقتایی که می خوابی! قربونت برم. هی بهت سر می زنم و قربون صدقه ات می رم. دور اون لپات بگردم که داره بهشون فشار میاد!

اولین روی شکم خوابیدن جیگرم

خلاصه که مامان و بابا عاشقتن و برای سلامتی و شادیت هر کاری می کنن. بابا دیشب با اینکه خسته بود اما خیلی با حوصله و مهربون بغلت کرده بود و منتظر مون تا بخوابی.

ولی کنار همه سختیای این روزا چیزی که خیلی قشنگه آروم آروم بزرگ شدن تو و انرژی مثبتیه که شما به ما می دی! با اینکه می گن هنوز حالتهای صورتت تفسیر نمی شن اما همین خنده های نرم نرمی که داری کلی دل ما رو آب کرده. امیدوارم زودتر صدای خنده هات تو خونه بپیچه!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نهال
23 آبان 90 15:53
ماشاله نیم رخش که نازه ایشاله همیشه سلامت باشه و زیر سایه مامان و بابای مهربونش بزرگ بشه و افتخار کسب کنه