سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

هدیه آسمونی

پسرم خودش بلند مي شه!

عزيز دل مامان تازه ياد گرفته بدون دست گرفتن به چيزي خودش از زمين بلند شه! اولين بار خونه مامان نرگس وسط سالن تونست خودش وايسه!
28 آذر 1391

اولین آبنبات خوردن گل پسرم!

امروز بعدازظهر شنیدم صدای خش خش میاد. وقتی بهت رسیدم دیدم داری پوست یه آبنبات چوبی که طبق معمول نمی دونم از کجا پیدا کرده بودی رو داری می جوی. برات بازش کردم و دادم دستت! الهی دورت بگردم که اینقد بامزه می خوردی که همینطور محوت شده بودم! همه چیز اول باید حسابی بررسی بشه!   بالاخره ... و عاقبت این آبنبات چوبی هم سقوط از بالای صندلی غذا و بدرود گفتن دار فانی بود!   ...
7 آذر 1391

ماشالله پسرم!

عزیز دلم تازگیا دیگه خیلی شیطون و بلا شدی و اصلا به مامان اندازه یه دستشویی هم مرخصی نمی دی چه برسه به نوشتن وبلاگت که از اولین روز شکل گرفتنت بهت هدیه شده! اینا رو نوشتم که فکر نکنی به فکر ثبت خاطرات قشنگت نیستم! همین الانم بغل من ایستادی و مرتب پنجره پشت سرو باز و بسته می کنی و فوم دور پنجره رو می کنی و با فریاد آواز خودتو می خونی: ایی ایی ... اینم عکسی که با هزار داستان بالاخره تونستم ازت بگیرم!   ...
7 آذر 1391

خوابیدن روی بالش!

نصف شب از خواب بیدار شدم و دیدم گل پسرم کاملا از بالش داره استفاده می کنه! این بالش رو بالای سرش گذاشته بودم تا سرش به جایی نخوره اما در غلت زدنای 360 درجه شبانه اینطوری شده بود! ...
5 آذر 1391

شیرخوار حسینی من!

روز جمعه اول ماه محرم روز شیرخوارگان حسینی! من و مامان جون آقا سبحانو بردیم مصلی تا نذر امام زمانش کنیم! تا انشالله از پیروان ائمه بشه! خیلی شلوغ بود و گل پسرم هم حسابی شیطونی کرد!  شیرخوردن آقا سبحان وسط ماجرا! کلی ماجرا داشتیم تا حضرت آقا بخنده و عکس بگیره! انگار رفته بودیم تولد!   همش ناز و گریه! ...
4 آذر 1391

اولین روز مادرم!

امسال برای اولین بار حس مادری رو توی روز بزرگ تجربه کردم! روز قشنگ مادر! از این حس و از این روز خیلی چیزا شنیده بودم اما امروز دارم لمسش می کنم! و تو این حس قشنگو به من هدیه دادی! فرشته کوچولوی نازنین من! قشنگ ترین هدیه خدا روی زمین! عاشقانه دوستت دارم و از اینکه این حس قشنگو به من می دی ازت ممنونم! عزیز مهربونم! امشب وقتی آروم موهاتو نوازش می کردم تا بخوابی لبخند می زدی! و این قشنگ ترین هدیه زیبایی بود که به من دادی! هیچ هدیه ای نمی تونه اونقدری که رضایت و شادی تو منو خوشحال می کنه شادم کنه! عزیز کوچولوی من! بهت قول می دم تمام تلاشمو برای شادی و خوشبختی تو بکنم! عاشقتم مامان! عاشق! عاشق عاشق!   امشب به خاطر آرامش ...
23 ارديبهشت 1391

صداهای جديد

امروز پسرم صداهای جدید درمی آورد! خودشم خیلی صداهاشو دوست داشت و مرتب تکرار می کرد. می گفت:"هی، هی" گاهی هم صداشو نازک می کرد و شبیه جیغ می کرد! خیلی دوست دارم زودتر حرف بزنه و کلمه های دست و پا شکسته شو بشنوم! مطمئنم از اون بامزه هایی می شه که یه بند حرف می زنه!
4 ارديبهشت 1391