سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

هدیه آسمونی

وسایل بهداشتی عروسکم

مامان جونم وسایل بهداشتی ات و وسایل حمومت هم بالاخره خریداری شد و من فکر می کنم دیگه کم و کسری خاصی نباشه. یک کم خرده ریزه که اونم جور می شه. فرشته کوچولوی مامان دعا کن قضیه خونه به سلامتی تموم بشه و من بتونم اتاق خوشگلتو بچینم! فعلا که همه وسایلت خونه مامانیه و من همه اش دلم می خواد برم ببینمشون اما .... نمی دونی چقدر منتظرتم. این روزای ماه رمضان هر روز با هم یک جز قرآن گوش می کنیم و برات دعای هر روزو می ذارم و شما هم آروم و ساکت می شی. نمی دونم می خوابی یا داری گوش می کنی و ساکتی. امروز به بابا امیر گفتم که از بچگی می ذارمت کلاس قرآن تا انشالله قبل مدرسه تمام قرآنو با معنی حفظ بشی. آخه به نظرم اگه حرفای خدا توی گوشت باشه برای بزرگس...
13 مرداد 1390

تکونای جدید

مامانی سلام عزیز دلم این روزا یک کم حال مامان تغییر کرده. تکونای شما هم عوض شده و به قول بابا ریزوول می زنی. نمی دونم چرا این روزای اول ماه هفتم هی افت فشار پیدا می کنم. قربونت بره مامان مگه داری چیکار می کنی که اینهمه از مامان انرژی می گیری؟! امشب تماس گرفتم تلفن خاله ستاره تا برات تلفنی لالایی بخونه. خیلی قشنگ بود. دارم توی اینترنت برات دنبال لالاییای قشنگ می گردم. فدات شم دلم می خواد همیشه با آرامش باشی و آروم و ناز بخوابی. ساعت از یازده و نیم هم گذشته و ما دو تا تنها منتظر باباییم. این شبا خیلی دیر میاد. طفلی برای من و تو خیلی داره زحمت می کشه. دوست دارم وقتی اومدی قدرشو بدونی. خیلی دوستت داره و برای دیدنت خیلی بیتابی می کنه. همه...
9 مرداد 1390

پسری عسلم (5 ماه و 15 روز و 4 ساعت)

همین الان از سونوگرافی اومدم! دلم آب شد بس که منتظر موندم! پسری تو عسلم! پسر کاکل زری من! حدود یک کیلو هم وزنت بود مامانی! خیلی خوشحالم. نمی دونی چقدر! به خدا برام فرقی نداشت دختر باشی یا پسر فقط دوست داشتم بدونم چی صدات کنم! خیلی دوست دارم زودتر ببینمت نمی دونم چرا وقتی دکتر گفت پسری اشک تو چشمام حلقه زد! عاشقتم مامان جون. نمی دونم چطوری به بابات بگم که حسابی غافلگیرش کنم. مطمئنم اونم خیلی خوشحال می شه!  
21 تير 1390

خیلی دلتنگتم

سلام مامانی کاشکی زودتر بیای کاشکی زودتر بتونم بشونمت روبروم و باهات حرف بزنم کاشکی زودتر حرفامو بشنوی خیلی احساس تنهایی می کنم توی این دنیای نامرد خیلی دلم می خواد زودتر بیای تا بهت ثابت کنم که همه چیزم تویی و باور کنی و با همه وجودت حس کنی که همه امیدمی نمی خوام توی این روزای قشنگی که مهمون وجود منی از غم و غصه بگم اما خیلی دلم گرفته خیلی زیاد!
21 تير 1390

اولین سکسکه!

دیروز برای اولین بار سکسکه کردنتو حس کردم. ضربه های ریز با ریتم منظم. قربونت برم مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممن!  عزیز دل مامان نمی دونی چقدر دلم می خواد زودتر بیای و بغلت کنم. راستی دیروز با مامانی رفتیم کلس سیسمونی دیدیم. دلم می خواد برات یه سرویس خوشگل بخرم که هیچوقت تکراری نشه و همه چیز رو بتونم باهاش برات ست کنم. یه سرویس که بتونم مرتب رنگ وستیلتو عوض کنم و توی اتاقت تنوع باشه! نمی دونی حتی برای دیدن وسایل اتاق خوشگلت و تخت و کمدت روزشماری می کنم!  
15 تير 1390

تکونای نی نی!

همه ازم می پرسیدن حرکت بچه رو حس می کنی و منم می گفتم نه! غافل از اینکه همون قلقلکای ریز توی شکمم کار خود بلات بود و همونا تکونای تو شیطون بلا بود. اما با پایان 5 ماهگی آنقدر زیاد شدن که دیگه متوجه شدم خودتی! دیروز برای اولین بار با بابایی بازی کردی. بابا مثل هر روز سرشو آورده بود نزدیک شکمم که باهات حرف بزنه. وقتی بهش گفتم داری تکون می خوری سرشو گذاشت رو شکمم که صداتو بشنوه که یه دفعه به گوشش ضربه زدی! آنقدر هیجانزده شده بود که حد نداره. حدود 5-6 دقیقه ای با هم بازی کردین. مرتب تو ضربه می زدی بلافاصله بابات. صحنه خیلی قشنگی بود از تو و بابا! الانم هی داری تو دلم وول می زنی! قربون کله معلق زدنت بره مامان! راستی یه خبر خوب و اون...
11 تير 1390

قربون دستای کوچولوت برم

امروز دستای کوچولوتو دیدم. انگشتای ریزه میزه ات! داشتم می مردم از شدت ذوق! خیلی دوستت دارم. تا رسیدم خونه و تصویر انگشتات و دست کوچولوت که کرده بودی تو دهنت توی ذهنم تداعی شد دستامو گذاشتم دور شکمم و بغلت کردم. وای عزیزم! دوست دارم زودتر به دنیا بیای تا خودتو بغل کنم. امروز هم هوا خیلی آلوده بود. پر از گرد و غبار. مجبور شدم ماسک بزنم.  
22 خرداد 1390

اولین جلسه کلاس

امروز اولین جلسه کلاس بود و کلی با هم خوش گذروندیم. آخر کلاس که relaxation بود و قرار شد من و تو با هم شنا کنیم و من یه قولهایی بهت بدم اشک توی چشمام جمع شده بود. دیگه داشتم باهات حرف می زدم و هیجان زیادی داشت. اگه خودت بیای می خوام چقدر ذوق کنم! خیلی دوست دارم بتونم ببرمت استخر اما این مامانی همه اش توی دلمو خالی می کنه. همه اش می توسه سلامتی تو به خطر بیفته! اما من دوست دارم ببرمت شنا و هم خودم کمر دردم بهتر شه هم تو شناور بودن مامانو تجربه کنی و آرامش بگیری عزیزم!  
19 خرداد 1390

کاش بودی هزار تا بوست می کردم

عزیز مامانش سلام امروز رفتم مرکز آموزش سلامت مادران. دوست دارم دوره بارداری خیلی خوبی برات بسازم. رفتم توی دوره های آموزش بارداری ثبت نام کردم که قراره هر جلسه که هفته ای یک بار هم برگزار می شه یک ساعت هم نرمش داشته باشیم. آخه مامانی از وقتی اومدی کمر درد دارم و نمی تونم شبا بخوابم. البه خانم دکتری هم که اونجا بود گفت که استخر صارم هم دوره های خیلی خوبی داره. اومدم تماس گرفتم اما چون همراه نمی تونم ببرم نمی دونم چیکار کنم! فکر می کنم اگه برم اونجا خبلب احساس آرامش کنی. شنیدم خیلی فضای خوبی داره. هم هیجان داره هم آرامش! عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززم کاش بودی هزار تا بوست می کردم و تو بغلم فشارت می دادم نترس ماما...
17 خرداد 1390